عشق نهان
86/11/20 :: 4:38 عصر
اینروزا عادت همه رفتن و دل شکستنه
جرم تموم عاشقا پای کسی نشستنه
اینروزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه
مشکل بی ستاره ها یه کم ستاره چیدنه
اینروزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه
ساده ترین بهونشون ازهم خبر نداشتنه
اینروزا سهم عاشقا حسرت و بی وفاییه
جرم تمومشون فقط لذت آشناییه
اینروزا کار آدما دلای پاک و بردنه
بعدش اونو گرفتن و به دیگری سپردنه
این روزا هیچ مسافری بر نمی گرده به خونه
چشمای خسته تا ابد به درب بسته می مونه
اینروزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه
خلاصه حرف همه پر زدن و نموندنه
جنس دلای آدما این روزا سخت و سنگیه
فقط توی نقاشیا دنیا قشنگ و رنگیه
((امروز روز دیگری است ))
این همان جمله ایست که هر صبح که چشم باز می کنم
ناخداگاه بر زبان می رانم
به امید آنکه پروردگارم یاری ام دهد تا قدمی بردارم به سوی تو
اما این روزها نوای غمگین تو قلب مرا می لرزاند
و نمی گذارد هیچ شبی را به صبح برسانم
سکوت تو ، کلام تو ، و حتی لبخند تو گواه خبری است تلخ برای من
و من تحمل چنین گذری را ندارم
هر چه خود را به آرامش می خوانم بیشتر به تلاطم می افتم
دلم برایت تنگ می شود
و بی اختیار نقش چشمان زیبا و معصوم تو در مقابلم هویدا می شود
آنگاه پرده ای از اشک در مقابل دیدگانم نقش می بندد
و آینده را تار و نامعلوم می کند
نازنین من !!!
مرا ببخش به خاطر آنکه صراحت کلامم تو را می آزارد
تنها بهانه ای که که ارتعاش صدایش گوش عالم را کر می کند
نوای دوستت دارم من است
که بی هیچ ابائی فریادش می زنم
دوستت دارم (مریم)
دوستت دارم قناری(مریمم) خانه دلم
این روزها دلم از سنگ شده است
همانند تکه سنگی خارا
به سختیه فولاد
به سیاهیه سیاهترین پرونده ها
هیچ کلام آشنائی نمی تواند دلم را نرم کند بجز ...
هجوم افکار پلید
بی خوابی های گاه و بی گاهم
تلاش برای زنده ماندنی بی هدف و بی ثمر
فرصت را برای فکر کردن به چیزهای خوب از من گرفته است
نمی دانم
شاید خود نیز هیچ رغبتی برای تفکر به چنین مسائلی ندارم
اما این را می دانم که سراسر زندگی ام را نقشهای رنگارنگ پر کرده اند
نقشهائی که خود از ایفای آنها لذت می برم
از همه چیز خسته شده ام
خشمی فراگیر مرا به آستانه تزلزل کشانده است
حالم از هر چه بی تو بودن و تنهائی است به هم می خورد
از هر چه بغض و مهربانی است حالم به هم می خورد
از هر چه انتظار است تنفر دارم
حتی انتظار مرگ را هم کشیدن طاقت فرساست
جائی برای چنین تفکراتی نمانده است
دیگر از آن احساس پروانه ای که می گفتی خبری نیست
سنگ شدن را تجربه می کنم
دیگر هیچ کس نمی تواند به درون خلوت تنهائی دلم راه یابد
امیدها از من سلب شده است
همه چیز رنگ جنون می دهد
دیوارهای خانه که همیشه خبر از گرمای محبت می داد
اینک خبر از سردی و بی تفاوتی می دهد
فریاد معترض پدر و مادر همه جا به گوش می رسد
صدای شکستن قلبهای ناآرامی که عزیزوار مرا دوست داشتند
دلها را ریشه می کند
اما من همچنان سر و خاموش ...
دلم برای بغض و آهی عمیق تنگ شده است
چقدر سخت است سخن دل گفتن با کسی که دلت بی پروا برایش باز است
و هیچ پرده ای میان اسرار درونت برایش وجود ندارد
دلم عجیب گرفته است
انگار لحظه های آخر عمر خویش را سپری می کنم
نفس کشیدن دشوار شده
وچیزی همچون تکه سنگی راه گلویم را بسته است
بعضی ها نامش را بغض می گذارند
اما اگر بغض بود یک جائی خسته می شد و می شکست و مرا آرام می کرد
اما انگار قصد رهائی ندارد
شیشه نحیف احساس من دیگر تاب تحمل ضربات سنگینی را
که غم دوری تو بر او می زند را ندارد
نمی دانم شکست غرور مردانه ام را چگونه از نگاه پرسشگر اطرافیانم پنهان کنم
وقتی که تمام وجودم آن را فریاد می زند
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدید امروز :: :: بازدید دیروز ::
:: پیوندهای روزانه:: :: درباره خودم :: :: اوقات شرعی ::
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
6010
12
29
:: لینک به وبلاگ ::
|
:: وضعیت من در یاهو ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: مطالب بایگانی شده ::